كلام آيت الله جوادي آملي در خصوص شهيد تورجي زاده
--------------------------------------------------
به نقل از شهيد سيد محمد حسين نواب (روحاني وارستهاي كه در سال ۷۳ در منطقه بوسني به شهادت رسيد):
تعريفش را از برادرم كه همرزم او بود زياد شنيده بودم،
يكبار يكي از نوارهايش را گوش دادم؛ حالت عجيبي داشت.
از آنچه فكر ميكردم زيباتر بود؛ نوايي ملكوتي داشت؛
بعد از آن هميشه در حجره به همراه ديگر طلبهها نوارهايش را گوش ميكرديم.
بسياري از دوستان مجذوب صداي او بودند، دعاي كميل و توسل او مسير زندگي خيلي از افراد را عوض كرد.
شب بود كه به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بوديم، دعاي توسل شهيد تورجي زاده در حال پخش بود،
هر كس در حال خودش بود، صداي در آمد بلند شدم و در را باز كردم، در نهايت تعجب ديدم استاد گرامي ما حضرت آيت الله جوادي آملي پشت در است؛
با خوشحالي گفتم بفرماييد.ايشان هم در نهايت ادب قبول كردند و وارد شدند،
سريع ضبط را خاموش كرديم،
استاد در گوشهاي از اتاق نشستند، بعد گفتند :اگر مشكلي نيست ضبط را روشن كنيد.
صداي سوزناك و نواي ملكوتي او در حال پخش بود.
استاد پرسيدند: اسم ايشان چيست؟
گفتم : محمد رضا تورجي زاده.
استاد پس از كمي مكث فرمودند :ايشان (در عشق خدا) سوخته است.
گفتم : ايشان شهيد شده. فرمانده گردان يا زهرا (سلام الله عليها) هم بوده.
استاد ادامه داد: ايشان قبل از شهادت سوخته بوده.
براي رسيدن به كربلا
بايد اراده آهنين ، قلبي شجاع ، عشقي سوزان داشت،
در اين سفر بايد ره توشه اي از صبر و يقين ، پاپوشي از توكل
سلاحي از ايمان و مركبي از جان داشت ،
تا به منزل رسيد ....
*
* شهيد يعقوب يوسفي
فرمانده گردان لشكر 25 كربلا
ولادت : 1338
شهادت : 64/11/21 عمليات والفجر8
وسط شب كه مصطفي
براي نماز شب بيدار ميشد
غاده (همسرش) مي گفت بس است ديگر،
استراحت كن خسته شدي
و مصطفي جواب مي داد
تاجر اگر از سرمايه اش خرج كند
بالاخره ورشكست مي شود بايد سود دربياورد
كه زندگيش بگذرد ما اگر قرار باشد
نماز شب نخوانيم ورشكست مي شويم
گفتم: چقدر احساس *تنهايي* ميكنم …
گفتي: *فاني قريب*
. :: من كه نزديكم (بقره/۱۸۶) ::.
پنجشنبه، زيارت مزار شهدا، التماس دعا
.........................................
شهدا!
براي شما جهاد اصغر خوب راهي گشود براي پيروزي در جهاد اكبر
اما من امروز هر روز در جهاد اكبرم مغلوب مي شوم...
شهدا!
دستمان را در گذر از اين معبر تنگ بگيريد...
بايد دوباره سجاده ام را باز كنم
بايد دوباره دستي به سوي خدا دراز كنم
بايد كه باز بشويم غبار دل
بايد كه باز آهنگ نماز كنم
بايد دوباره به گلزارتان گذر كنم
بايد كه با شما طلب نياز كنم
همان يك دست...
كفايت ميكرد براي هجمه ي دعاهاي عاشقانه ات ...
افسوس كه من با همين دو دست ِسالم،
باز دعاهايم از لاي قنوتم مي ريزد روي زمين...
أَعُوْذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا
اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را ياد كنيد يادى بسيار
(آيه ۴۱ سوره احزاب)
صدق الله العلي العظيم