اين عكس مربوط است به عمليات كربلاي يك (در عمليات كربلاي1 شهر مهران آزاد شد) و خاطره آن بدين ترتيب است كه:
*سنگرسازان بي سنگر جهاد تهران به فرماندهي شهيد ملاآقايي و شهيد مهدي عاصي تهراني اومدند كمك رزمندگان لشكر حضرت رسول(ص). لودر و بلدوزرها جلوتر از نيروها براي زدن خاكريز حركت ميكردند. هوا روشن و پاتك دشمن شروع شده بود. فاصله تانكها با دستگاههاي مهندسي شايد 100 متر بيشتر نبود كه باد شديد هم شروع شد و تانك ها هم مستقيم به سمت لودر و بلدوزرها شليك ميكردند. با هر جابجايي خاك گرد و غبار بلندي ايجاد ميشد. شهيد خسرو صبوري روي لودر سينه به سينه تانكها خاكريز ميزد كه ناگهان گلوله مستقيم تانك، لودر او رو نشانه رفت و به لودر اصابت و همزمان تركشي، لوله هيدروليك بازوهاي لودر را پاره كرد و روغن داغ با حرارت مرگبار روي لودر ريخت. لودر شد يك پارچه آتش. خسرو صبوري هم پشت فرمان لودر؛ . تا بچه ها رسيدند خسرو ديگر پشت فرمان نبود. فقط پاهاي خسرو بود كه روي پدالها قرار داشت. دو همسنگر بهت زده به باقي مانده رفيقشون نگاه ميكنند. از سنگرساز بي سنگر شهيد خسرو صبوري دو تا پاي سوخته ماند كه در گلزار شهداي امام زاده عقيل(ع) اسلامشهر در كنار برادر شهيدش به خاك رفت.
يه پسر بچه رو گرفتيم كه ازش حرف بكشيم.
آوردنش سنگر من. خيلي كم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازي توي ايران هجده سال تمام نيست؟ »
سرش را تكان داد.
گفتم: « تو كه هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش كردم و گفتم: « شايد به خاطر جنگ ، امام خميني كارش به جايي رسيده كه دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازي رو كم كرده؟ »
جوابش خيلي من رو اذيت كرد.
با لحن فيلسوفانه اي گفت:« سن سربازي پايين نيومده ، سن عاشقي پايين اومده.»
نمازهايت را عاشقانه بخوان. حتي اگر خسته اي يا حوصله نداري،
قبلش فكر كن چرا داري نماز ميخواني و با چه كسي قرار ملاقات داري.
آن وقت كم كم لذت ميبري از كلماتي كه در تمام عمر داري تكرارشان مي كني.
تكرار هيچ چيز جز نماز در اين دنيا قشنگ نيست...
شهيد مصطفي چمران
حضرت صادق (ع): هر كه دعا كند و درود به پيغمبر (ص) نفرستد دعا بر سرش بال زنان مي ايستد (يعنى بالا نميرود) و چون بر پيغمبر (ص) صلوات فرستد دعايش بالا رود. مكارم اخلاق جلد 2 صفحه 16